ارمیا، کولوچه عسلی ارمیا، کولوچه عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره
ایلمان،کولوچه مرباییایلمان،کولوچه مربایی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

ღ کولوچه های مامان ღ

هوا دلچسبه

روز یک شنبه بنا به دلایلی نرفتم اداره و به اجبار موندم خونه. چون بابایی رو بدون هماهنگی فرستادن تبریز و کلی هم من رو به دردسر انداختن. بماند که رئیس محترم شاکی شد و چون تازه 2 روز به خاطر سرماخوردگی ایلمان مرخصی گرفته بودم و هر روز هم یک ساعت مرخصی می گیرم تا برم خونه و زودتر به جوجه هام برسم دیگه مرخصی هام هم ته کشیده. خلاصه کولوچه هام حوصله شون سر رفته بود و رفتیم خونه مامانی و بعد با مامانی رفتیم پارک تا ارمیا و ایلمان کمی توی این آب و هوای دم عید بازی کنن. خدا رو شکر بهشون خوش گذشت، بعد از شام هم آقا جونم ما رو رسوند خونه و ارمیا چنان از نبود بابایی دلش گرفته بود همش بی دلیل گریه می کرد و با خستگی تمام هم نمی خوابید. ا...
29 بهمن 1392

شکار کولوچه ها

چند روز پیش کولوچه های خوشمزه مامان رفته بودن زیر مبل و داشتن با هم صحبت می کردن. ارمیا هم قربون صدقه ایلمان می رفت. شاید باور نکنین ولی شنیدم داشت به ایلمان می گفت: فدات بشم الهی. قربونت بشم الهی. واقعا داداشی رو دوست داره و نگرانش هم میشه. گاهی که ما از آسانسور پیاده میشیم ، ایلمان باز می پره توی آسانسور و خودش رو لوس می کنه تا ما التماس کنیم که بیاد بیرون. ارمیا هم نگران که نکنه آسانسور بره پایین و ایلمان بمونه توش. واقعا با نگرانی به من میگه مامان ایلمانو بیارش بیرون الان میره پایین و خدای نکرده آقا دزد می برش.( خدای نکرده رو داشتین ) یا وقتی می بینه ایلمان یه چیزی رو نداره، می گه: مامان ایشالله یه دونه آبیشو براش اس...
26 بهمن 1392

آبه بازی

دیشب این کولوچه های شیطون باز هوس آب بازی کرده بودن. ایلمان گفت: آبه و توی لیوانش بهش آب دادیم و بعد دیدیم برد و ریختش توی اون نیمیدونم اسمش چیه پشت سه چرخه و با ارمیا شروع کردن شالاپ و شولوپ. بدو رفتم و آستینهاشون رو زدم بالا تا لباسشون خیس نشه. بعد ارمیا گفت من تشنمه. گفتم برو کلک. گفت : آب می خوام. بابایی رفت و آورد به هوای اینکه واقعا می خواد بخوره. دیدیم بلـــــــــــه اون هم رفت و ریختش همونجا و بعد با ایلمان قهقهه زدن و شروع کردن بازی. خلاصه کارشون شده بود همین. گاهی هم آب می گیرن و می ریزن روی میز بیچاره و بعد دستمال می خوان تا پاک کنن و لبسهاشون هم خیس میشه.  میزهای بیچاره دیگه رنگ و رو ندارن از دست این ووروجک ها. کمی ک...
16 بهمن 1392

شهربازی راگا

جمعه 11 بهمن ظهر رفتیم خونه عزیز و بعد از ناهار هم عزیز رو زسوندیم خونه عمه کولوچه ها و خودمون رفتیم شهربازی تا جوجه هام کمی خوش بگذرونن. واقعا سرد  بود و تا از ماشین پیاده شدیم شروع کردیم به دویدن تا منجمد نشیم. بچه ها کلی بازی کردن و به زور رخصت دادن تا برگردیم. چند تا عکس هم گرفتم که توی این پست به یادگار می گذارم. قبل از رفتن داشتن برنامه کودک نگاه می کردن براشون ژله درست کرده بودم که داشتن می خوردن ( هر شب ارمیا یه طعمی رو هوس می کنه و من براشون درست می کنم و توی ظرفهای کوچک می ریزم و فرداش تا شب چند بار می خورن. ) ...
12 بهمن 1392

حالا دیگه مو ندارم

نمی دونم از دست این ایلمان بلا چه کار کنم، تازگی ها همش موهای ارمیا رو می کشه و البته موهای من رو هم. می دونم توی این سن براشون جالبه ولی خوب ارمیا که این رو نمی دونه و ناراحت می شه و با گریه می گه: ای ایلمان شیطون ، ای ایلمان بلا، موهای منو کندی، حالا من دیگه مو  ندارم. اصلا میرم مهد و دیگه نمیام تا با تو بازی کنم. الهی بگردم. ما هم مجبوریم با ایلمان دعوای سوری بکنیم تا ارمیا فکر نکنه که عکس العملی نشون نمی دیم. دیشب باز موهای ارمیا توسط ایلمان کشیده شد و ارمیا نگران از اینکه دیگه مو نداره، گفتم نه مامان، فقط موهاتو کشیده و دردت اومده، کنده نشده. بهش گفتم می برمت کمی موهاتو کوتاه میکنم تا ایلمان نتونه موهاتو بکشه. ...
9 بهمن 1392

داداشی پس من چی؟

ارمیا تازگی ها به آدامس علاقه پیدا کرده، همش بهش گوشزد می کنیم که قورتش ندی ها. تازه اون هم همین حرف رو به ما می زنه و تا یه آدامس به ما میده میگه: قروت ندیا. ایلمان هم که تا می بینه داداشیش داره یه چیزی می خوره سریع میره و انقدر دورش قدم می زنه تا یه کمی ازش بگیره. و از اونجایی که ما گفتیم ایلمان نمی تونه آدامس بخوره و بهش نده، ارمیا هم گاهی دلش می سوزه و یه کمی از آدامسش رو می کنه و میده به ایلمان و بهش هم میگه: ایلمان قورت ندیا، می ره دلت اوخ میشه ها. ای جانم. یه روز با آدامس دهنش رفته بود مهد و اونجا برای اینکه آدامسش رو قورت نده، ناهار نخورده بود، البته ما بهش یاد داده بودیم که هر وقت نخواست، بندازه توی سطل آشغال، ولی چ...
2 بهمن 1392
1